وقتی در آن اتاق تنگ خانه جنوب شهر، پای صحبت مدیر تلویزیون ملی افغانستان نشستم که از روزهای رنگین زندگی در بامیان تعریف میکرد و از همسرش میشنیدم که برای فرار از سبعیت طالبان و نجات تن و جان، فرصت نکردهاند که کفشی به پا بکشند و فقط گریختهاند، آن زمان هم برای دلم، سرم را به نشانه تأیید تکان میدادم که افغانها، حق دارند در هر خاکی که امنیت و آرامش را به آنها دهد، بمانند. اما وقتی در اخبار میخواندم که مرد کارگر ایرانی، خود و 5 فرزندش را به جرم گرسنه ماندن و فقر، از ادامه حیات محروم کرده، وقتی آمار بیکاری جمعیت در سن اشتغال ایران بیش از 4میلیون نفر اعلام میشد و وقتی سرایدار افغان خانه همسایه را میدیدم، به یاد حضور 3میلیون افغان مهاجر میافتادم که بیش از نیمی از آنها، فرصتهای شغلیای که باید در اختیار هموطن من باشد را اشغال کردهاند. در واقع، هیچ سببی برای این تناقض پیدا نمیکنم جز آنکه گناه را بر گردن فقر و بیعدالتی بیندازم.
همسایه شرقی وطن من، کشور فقیر و استبدادزده و دردکشیدهای است که مردمانش هیچگاه طعم آزادی، عدالت، برابری و صداقت را نچشیدهاند. آزاد نبودهاند زیرا همواره دیکتاتور میل به سلطه گری داشته است. عدالت را نمیشناسند زیرا قدرت و قدرتمند اجازه برقراری عدالت نمیدهد که عدالت، پایههای قدرت را سست میکند. برابری را تجربه نکردهاند زیرا همواره در گودال فقر دست و پا زدهاند.
با صداقت هم بیگانهاند که ممکن نیست قدرت و صداقت بتوانند در کنار یکدیگر همزیستی آرامی داشته باشند. هم امروز که به ظاهر، سایه جنگ از آسمان این کشور گریخته، دولتی بر سر کار است که به تأیید دنیا، سومین دولت فاسد جهان لقب گرفته است.
فقر، فساد مالی دولت افغانستان، حضور نظامی بیگانگان که برای تصاحب منابع زیر زمینی افغانستان، توبرههایی به حجم حسابهای بانکی خود گشودهاند و سرخوردگی این جمعیت که در گذر تاریخ همواره مورد تاراج قرار گرفتهاند، افغانها را به مردمانی آزمند و محتاج تبدیل کرده است.
طی 9 سال گذشته بیش از 138میلیارد دلار بودجه ملی و جهانی به نام بازسازی افغانستان سند خورده اما افغانها نمیدانند که این ارقام که از تصور آنها هم بیرون است در چه راه و چه مقصدی هزینه شده است زیرا که شهرها همچنان ویرانه است و خانهها سرد و شکمها گرسنه. آوازه اختلاس دولت و حتی نهادهای غیردولتی غیرافغان که در خاک افغانستان لانه ساختهاند، از جملات ثابت گزارشهای خبرنگارانی است که تا امروز پا به خاک افغانستان گذاشتهاند. هم امروز که 29میلیون انسان در افغانستان ساکن هستند، در کشوری که رشد جمعیت آن 4درصد در سال است، ۳۳درصد از کودکان افغان بهدلیل فقر و فقدان امکانات تحصیل، نمیتوانند درس بخوانند و بیسوادان کشور، حدود 70درصد جمعیت را تشکیل میدهند.
29میلیون نفر ساکن کشور هستند اما امکانات موجود در کشور فقط برای 15میلیون نفر کفایت دارد. بیش از 40درصد جمعیت در سن کار، بیکار هستند، 80درصد جمعیت در فقر به سر میبرند و 35درصد جمعیت از دستیابی به حداقل مواد غذایی روزانه محروم هستند. سوءتغذیه، گریبان بیش از ۷۰درصد مردم را میفشارد و زنان و مردان افغان امیدی به ادامه حیات پس از سن 35سالگی ندارند. یک چهارم کودکان افغان مجالی پیدا نمیکنند تا روزهای پس از 5سالگی خود را ببینند زیرا که هر روز بیش از 700 کودک زیر 5 سال به علت بیماری میمیرند. همسایه شرقی وطن من در فهرست فقیرترین کشورهای جهان، رتبه پنجم را از آن خود ساخته و کسب این رتبه با سود سالانه 300میلیارد دلاری حاصل از کشت خشخاش برای سوداگران و کشتکاران افغان در تناقضی مبهم گرفتار است. این سیمای ظاهر و باطن کشوری است که مردمانش، ایران را سرزمینی معتدلتر و آزادتر و ثروتمندتر یافتهاند.
پس هر روز، بیش از 5هزار نفر مخفیانه و در غیرانسانیترین گونهای که ممکن است یک انسان قاچاق شود، از مرز زمینی میگذرند تا به بهشت موعودی برسند که به گمانشان میتوانند لقمه نانی بیش از آنچه در افغانستان مییافتند جستوجو کنند. حس من در اعطای حق به این مردم رانده و درمانده و همپیمانی با خیل کثیری از هموطنانم که به خاطر تأمین معاش حاضرند به دشوارترین مشاغل تن بدهند و شغلی وجود ندارد، در تلاطم است، اما در پنهانیترین لایههای ذهنم، برگه رأی را به نفع دولت ایران امضا میکنم. دولت ایران در طول 32 سال گذشته با هر گرایش سیاسی و اعتقادی، مرزهای خود را به روی مهاجران افغان باز گذاشته است. بر این کلمه اصرار دارم زیرا رفتار دولت ایران را جز به مهمان نوازی تعبیر نمیکنم. هیچ کشوری را نمیشناسم که بر ورود غیرقانونی یک بیگانه، چشم ببندد، برای تداوم حضور او شرایطی قائل شود و به خواستههای او کمابیش تن بسپارد. افغانستان 2همسایه مهم دارد؛ ایران و پاکستان.
در ایران، 95درصد مهاجران قانونی و غیرقانونی افغان در شهرها و میان مردم زندگی میکنند و در پاکستان 95درصد افغانها حق خروج از اردوگاههای پناهندگان را ندارند. این تفاوت در مواجهه 2دولت با حضور جمعیت مهاجر، زیر مجموعههای بسیار دارد. هنوز یک ماه هم از صدور دستور مجدد رئیسجمهور ایران برای ادامه تحصیل مهاجران غیرقانونی افغان در مدارس دولتی ایران نمیگذرد. به چه معنا؟ یعنی مهاجر افغان که بدون اجازه از دولت ایران، از مرز گذشته و به شهر رسیده، اجازه دارد که کنار تبعه رسمی و قانونی ایران بنشیند و از امکاناتی یکسان استفاده کند. این سادهترین اتفاق است.
زمزمههایی از اعطای یارانه به مهاجران افغان شنیده میشود. صدور مجوز سالانه کار برای افغانها و حق برخورداری از امکانات رایگان بهداشت و درمان در خانههای بهداشت شهری را نیز باید به انعطاف دولت ایران در مقابل این مهمانان بیگانه با آداب مهمانی تعبیر کرد. با این حال، هر زمان که بر نظر خودم نسبت به الزام به بازگشت افغانها به افغانستان و خالی کردن فرصتهای شغلی و تحصیلی و حتی فضایی برای نفس کشیدن اصرار میکنم، نگاههای مظلوم کودکان افغان مثل صحنههای یک فیلم صامت در مقابل جملات من رژه میرود و آنجاست که جملهام ناتمام میماند و سؤال همیشگیام بیپاسخ. آیا این مهمانان ناخوانده باید رانده شوند یا اجازه زندگی در ایران را داشته باشند؟